آنیساآنیسا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

فرشته ناز مهربون

هفته اول

1393/6/18 15:14
نویسنده : مامان پریسا
164 بازدید
اشتراک گذاری

آنیسای عزیزم

روزای آغازین زندگیت, روزای سخت ولی شیرین و لذت بخشی بود. هممون از وجود نازنینت خیلی خیلی خوشحال بودیم اما هنوز با شرایط وفق نشده بود . به جرات میتونم بگم سه چهار روزه اول 3 ساعتم نخوابیدم یعنی اصلا نمیتونستم که بخوابم مدام بالا سرت بودم .حتی وقتی هم که میخوابیدی بازم خوابم نمیبرد و میشستم بالا سرت و مراقبت بودم. خیلی نگران این بودم که خدایی نکرده زردی نگیری, به همین خاطر هر دو ساعت به هر ترفندی شده بیدارت میکردم و بهت شیر میدادم تا از از طریق ادرار و مدفوع دفع بشه. روز سوم که برای چکاب اولیه رفتیم پیش دکترت ( دکتر مرتضوی, کلینیک اطفال بیمارستان صارم) , خداروشکر همه چیزت خوب و عالی بود و گفتند نیازی به آزمایش زردی نیست. 

خانم گل مامانی روز چهارم بردیمت آزمایشگاه نیلو برای تست غربالگری , از کف پاهای کوچولوت باید خون میگرفتن, خیلی سخت بود اما خداروشکر خیلی گریه نکردی و سریع بهت شیر دادم و خوب خوب شدی. مامانی واسه اینکه خیالش راحت راحت بشه خواستش که آزمایش زردی رو هم انجام بدن و قرار شد دو ساعت بعدش تلفنی جوابشو بپرسم. همون روز تست شنوایی سنجی و بینایی سنجیت رو هم انجام دادیم.

نفس مامانی , خداروشکر هفته اول به خوبی  خوشی و بدون کوچکترین مشکلی تمام شد . البته بابا محمودم پا به پای من می اومد و خیلی هوامونو داشت. هر کاری که از دستش بر می اومد برامون انجام میداد( فقط پوشک عوض نمی کرد) .مامان جونی هم اون چند روز خیلی زحمت کشید و خسته شد با بابایی نوبتی شبا  شیفتاشونو عوض میکردن و مراقبمون بودن. خاله مهسا با اینکه درس داشت دلش طاقت نمی آورد خونه بمونه مدام در رفت و آمد بود . شب اولی که اومده بودیم خونمون تا صبح با بابا محمود بیدار بودن ( آخه شب قبلش توی بیمارستان شما نذاشتی مامان جونی پلک رو پلک بگذاره . مامان جونی اون شب خوابید و بابا محمود همراه خاله مهسا و کتاباش بیدار موندند.

 

آنیسای نازنین در هفته اول ( خاله مهسا عکاسش بوده)

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)