آنیساآنیسا، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

فرشته ناز مهربون

روزهای سخت

1394/8/10 14:13
نویسنده : مامان پریسا
557 بازدید
اشتراک گذاری

گل دخترم

همه چیز مثل همیشه خوب بود و در طول روز کلی بازی کرده بودی و شامتم حسابی خوردی و خوابیدی اما طولی نکشید که بیدار شدی و من و بابایی اصلا نمیتونستیم آرومت کنیم و خیلی بیقرار بودی و گریه میکردی . از اونجایی که یکی از دندون کرسیات داشت در میومد با خودمون فکر کردیم شاید به خاطر دندوناته و بهت قطره استامینوفن دادیم اما با خوردن قطره کلی بالا اوردی و این بالا اوردنا همینجوری ادامه داشت و دیگه چیزی تو معدت نمونده بود حتی شیرم دیگه بالا میاوردی . از اونجایی که بابا جونی بهت قلوه داده بود مطمئن بودیم هضمش برات سنگین بوده و رو دلت گیر کرده تا اینکه بردیمت درمونگاه و آمپول ضد تهوع برات زدیم و یه کوچولو بهتر شدی و خوابیدی وقتی بیدار شدی حالت خوب بود اما چیزی نگذشت که دوباره همونجوری شدی و تب هم بهش اضافه شده بود اما هر چی موبایله دکترت رو میگرفتم در دسترس نبود و مطبشم نبود تا اینکه بردیمت بیمارستان مفید دکتر اونجا میگفت چیزی نیست یه ویروسه و باید از بدنش دفع بشه و دوز تب برتو بالا برد و گفت خوب میشه اما خوب نشدی و همینجور بیقرار و کلافه بودی.آنیسای نازنین من که یک دقیقه اروم و قرار نداشت و یک جا بند نمیشد مریض و بیحال یه گوشه افتاده بود و هیچی هم نمیخورد فقط شیر و آب که حتی اونارم بالا می آورد (بمیرم برات دختر نازم که اصلا مظلومی بهت نمیاد) فردا صبح با دکتر خودت مشورت کردم و رفتیم مطبش و همچنان دمای بدنت بالا و بالا تر میرفت.آقای دکتر داروهاتو عوض کرد و گفت اگر تا فردا حالش خوب نشد بیارینش بیمارستان.ما به این امید برگشتیم خونه که انشالله حالت خوب بشه و نیازی به بستری شدن نداشته باشی اما هر لحظه بدتر میشدی و دیگه جونی برای دخترم نمونده موند و اب شده بود نصف شبت حالت خیلی بد شد و و مجبور شدیم که شبونه بریم بیمارستان اما تا رسیدیم تبت اومده پایین و دکتر بیمارستان بستریت نکرد و دوباره برگشتیم خونه تا صبح با دکتر خودت تماس بگیرم. 5 صبح بود که دیگه خوابیدیم اما خواب کجا بود هر یک ربع یه بار پا میشدی و بالا میاوردی صبح خیلی زود با دکترت تماس گرفتم و دوباره رفتیم بیمارستان. دیگه از هر چی دکتر و بیمارستان بود میترسیدی و حاضر نمیشدی حتی ثانیه ای هم از بغلم بیای پایین به پیشنهاد آقای دکتر یه چند ساعتی قرار شد اورژانس بستری بشی تا انشالله که خوب بشی و نیازی به بخش نباشه. آقای دکتر ازمایش نوشتن و تا ما بتونیم این آزمایشات رو ازت بگیرم چه ها که بر ما نگذشت و اینقدر ترسیده بودی که حتی ادرار هم نمیکردی. قرار شد یه سرم برات بزنیم که هم داروهاتو توش بزنن و هم آب بدنت جبران بشه چون این چند روزه با این اسهال و تب و استفراغ دیگه چیزی ازت نمونده بود و باز هم به پیشنهاد اقای دکتر بردیمت بخش ان آی سیو بیمارستان تا برای رگ گرفتن کمتر اذیت بشی و وقتی خانم پرستار از من جدات کرد و بردت توی بخش مدام گریه میکردی و من و بابایی رو صدا میکردی و ما کاری جز گریه پشت در اتاق از دستمون بر نمیومد و همین چند دقیقه ساعت ها و سالها برامون گذشت و خیلی خیلی لحظات سخت و مزخرفی بود اما خوشبختانه خیلی زود برات آنژیوکت وصل کردن و اومدی توی بغلم و فقط دستتو نشون میدادی (مادر به فدای اون چشمهای اشکونت)

خلاصه برگشتیم اورژانس و سرمتو وصل کردن و طولی نکشید که آروم شدی و راحت راحت خوابت برد 

 

 

خداروشکر بعد از سرم حالت خیلی خیلی خوب شد و آقای دکتر اجازه مرخصی دادن و تا رسیدیم خونه دیگه شب شده بود داروهاتو خوردی و راحت خوابیدی تا صبح بعد از چند شب بیخوابی واقعا نیاز داشتی فردا صبحشم حالت خوب بود اما همچنان جز شیر و آب چیزی نمیخوردی و ما هم اصراری بهت نمیکردیم تا معدت آروم بشه ولی مامان خوشحال بود از اینکه حال عمومیت خوبه و رو به بهبودیه بابایی هم که توی این چند روزه سر کار نرفته بود و پیشمون بود   رفت سر کار . تو این مدت تلفنی با دکترت در تماس بودم اما متاسفانه اقای دکتر شبش قرار بود از ایران برای مدت ده روز بره و این استرسمو بیشتر کرده بود البته شماره یکی از همکاراشونو برای مواقع اورزانسی دادن

وای دوباره شب شد و شما شروع کردی به بالا آوردن دوباره تب و اسهال شدید و واقعا دیگه نمیدونستیم چکار باید بکنیم و نبودن دکترم که دیگه بدتر .تا اینکه به پیشنهاد یه چند تا از دوستان به روش سنتی رو آوردیم و رفتیم پیش یه تل گیر و در کمتر از 2 ثانیه توی بینیت فوت کرد و یه تیکه غضروف مرغ از دهنت زد بیرن و مثل آب روی آتیش بود و حالت خوب خوب شد و تا برگشتیم خونه شروع به غذا خوردن کردی و اسهالتم تا غروبش بند اومد

نمیدونم واقعا این روش چی بود ولی برای ما که حکم معجزه رو داشت حداقل برای منی که اصلا به این روشها ایمان نداشتم این حکم و داشت شاید اگه از نبود دکترت استرس نمیگرفتم این کارو نمیکردم ولی واقعا خوشحالم که حالا به هر دلیلی حالت خوب شد و دختر من مثل سابق پرانرژی و خندون شد

دختر نازنینم روزهای خیلی خیلی خیلی سختی بود اما خداروشکر که به خیر گذشت و سلامت شدی فقط میتونم یه خواهش از خدا داشته باشم که ایشالله هیچ پدر مادری شاهد مریضی کوچولوش نباشه یا اصلا ایشالله هیچ بچه ای هیچ وقت مریض نشه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)