آنیساآنیسا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

فرشته ناز مهربون

7 ماهگیت مبارک

1393/12/5 15:01
نویسنده : مامان پریسا
4,753 بازدید
اشتراک گذاری

نازناز مامانی هفت ماهگیت مبارک

قند عسلم, شیرین دخترم یه ماه دیگه هم گذشت و شما همینطور بزرگ و بزرگتر میشی و من هر روز بیش از پیش بابت داشتن فرشته مهربونم خدا را شاکرم  و خوشحال از اینکه طعم و مزه شیرین مادر بودن رو دارم تجربه میکنه.

قند عسل مامانی توی 7 ماهگی

و اما جیگر طلا خانم با حالت های مختلف چهره نازنازیش

عاشق اون خنده مهربونتم گل دخترم

دختر نازنین من دیگه تو این ماه میتونه چهار دست و پا راه بره اوایل این ماه فقط ژست جهار دست و پا رو میگرفتی ولی نمیتونستی روی پاهات بایستی و ولو میشدی روی زمین بعد کم کم و کم کم دنده عقب میرفتی و در نهایت اواخر 7 ماهگیت بود که میتونستی چهار دست و پا بری ولی یه کوچولو پاهات با هم هماهنگ نبود و لنگون لنگون خودتو میکشیدی جلو

عاشقه تلویزیون و کلیپ های زبان اصلی که برات میزارم شدی و خیلی خیلی دوسشون داری .بی بی انیشتن هم دوست داری و چشم ازش بر نمیداری

با اون دستای کوچولو و نازت برامون نای نای میکنی و خیلی قشنگ میچرخونیشون . تا خاله مهسا رو میبینی حالت نانای میگیری و تند تند تکونشون میدی و خاله هم کلی قربون صدقت میره

تازه برامون دست دستی هم میکنی و اون دوتا دستای خوشگلتو تند تند بهم مبزنی(خیلی هم دست دسیت صدا داره)

دست و پاهای کوچولو و نازنین مهربون دختر

بینی و دهنتو میکشی و با صورت نازت برامون تعجب میکنی و او او میکنی

از غذا خوردنتم که اصلا نگو و نپرس. هیچی نمیخوری و دهنت و قفل قفل میکنی البته منم سعی میکنم خیلی با زور بهت ندم و فقط تمایل داشتی غذا بخوری تا بچسبه بهت

عاشق بازی کردن با کفگیر و ملاقه و آبکش و لگن پلاستیکیه و کلی باهاشون سرگرم میشی

دردونه خانم من در روزهای آغازین سال جدید میلادی با کلاهی که مامانی خودش براش درست کرده

نازنین دختر من توی صندلی غذایی که بابایی زحمت کشیده و برای گل دخترش ساخته

اینم از خانم طلا آماده رفتن به عروسی

دندونای پایینتم زود زود بلند شدن

وقتی مامان پریسا برای اولین بار موفق میشه به موهای آنیسا خانوم گل سر بزنهزبانکده محصلزبانکده محصل

عاشق اینی که یکی باهات حرف بزنه و بازی کنه اینجا هم دوتایی با خاله مهسا رفتین توی تخته خوابت و مشغول بازی و خننده این

این آویزها رو هم مامانی و خاله مهسا برای دیوار و درب اتاق خواب عشقول خانوم خودشون درست کردنزبانکده محصل

یه شب که رفته بودیم عروسی خواهر دوست مامانی وقتی برگشتیم دیدیم که خاله جونی زحمت کشیده و این ساعت رو برای اتاقت درستیده(ممنون خاله جونی)

خانم گل من توی این ماه یه اتفاق بد برامون افتاد و شما برای اولین بار مریض شدی. از سر شب دمای بدنت یه کم بالا بود اما سرحال بودی و طب نداشتی تا اینکه از ساعت 12 به بعد گریه های وحشتناکت شروع شد و مدام بی قراری میکردی و من و بابایی اصلا موفق نمیشدیم آرومت کنیم از بس گریه کرده بودی صورت خوشگل و نازت قرمزه قرمز شده بود تا اینکه یه دفعه دمای بدنت کلی بالا رفت و داشتی از طب میسوختی . من و بابایی سریع رسوندیمت درمانگاه سر کوچمون. تا خانوم دکتر معاینت کنه کلی روی بابایی بالا اوردی . خانم دکتر برات آمپول نوشتن. برای اولین بار بود که میخواستی آمپول بزنی و من اصلا تحمله دیدنشو نداشتم ولی چاره ای نبود طبت بالا بود . من دستای کوچولوی و نازتو گزفته بودم و بابایی هم پاهاتو وقتی خانم پرستاره امپولتو زد تا بلندت کردیم به طرز وحشتناک و نفرتی بهش نگاه میکردی که خودش مونده بود و میگفت یعنی واقعا این کوچولو میفهمه من باعثه دردش شدم  اما خوشبختانه آمپولا مثل آب روی آتیش بود و سریع اروم شدی و طبت اومد پایین و تو بغله بابایی اروم اروم خوابت برد. ساعت حدودا 4 بود من که واقعا خسته خسته بودم و خوابم برد اما بیچاره بابایی تا صبح هی پا میشد و چک میکرد که خدایی نکرده دمای بدنت دوباره بالا نره.خلاصه به هر طریقی بود اون شب گذشت اما قند عسلم کلی اون شب اذیت شد . فردا بعدازظهرش بردیمت پیش دکتره خودت و خوشبختانه گفتن چیزی نیست و فقط یه ویروس بوده . چند شب گذشت و دوباره این اتفاق تکرار شد اما این دفعه همراه با استفراق شدید که در نهایت مجبور شدم شیافت کنم تا اروم بشو بخوابی . کلا هفته خیلی سختی بود و ما مدام تو مسیر بیمارستان صارم بودیم.نازدونه من خیلی خیلی اذیت شد. بمیرم واست دختره گلم که این مروارید کوچولوهای بالاییت خیلی خیلی اذیتت کردن 

nدختره گلم ایشالله هیچوقت مریضیتو نبینم و همیشه شاد و سرحال و پر انرزی کنارمون باشیزبانکده محصل

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)