آنیساآنیسا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

فرشته ناز مهربون

اولین عروسی

1393/8/3 15:18
نویسنده : مامان پریسا
220 بازدید
اشتراک گذاری

پرنسس کوچولوی مامانی

تو این ماه 3 تا عروسی دعوت بودیم اما وقتی کارتهای عروسی برامون آوردن اصلا خوشحال نشدم.آخه اولین تجربه عروسی رفتنت بود و نمیدونستم چه واکنشی میخوای نشون بدی .آخه معمولا بچه ها جاهای شلوغ رو خیلی دوست ندارن. خلاصه عزیز دلم کلی نگرانت بودم که نکنه اذیت بشی غمگینغمگینغمگین

اولین عروسی که دعوت بودیم عروسی یکی از دوستای خانوادگیمون توی استان سمنان بود. رفتنه که خداروشکر همش تو ماشین خواب بودی. وارد سالن که شدیم کلی آدمهای جدیدی دیدی اما خداروشکر گریه نمیکردی و کلی هم خوشحال بودی. اما چیزی که واسم خیلی عجیب بود این بود که خیلی هم عروسی رو دوست داشتی و با آهنگ حال میکردی. طوریکه که اصلا نمیتونستم جولوتو بگیرم مدام دست و پا میزدی و خوشحالی میکردی. تازه بابا محمودم حریفت نمیشد و همش میخواستی ورجه ورجه و تقلا کنی از این عجیب تر این بود که تو اون همه سرو صدا خوابت برد و مثل یه فرشته خوابیده بودیمحبتمحبتمحبت

اینم خانوم خوشگله من تو راه برگشت به خونه که از شدت خستگی و دست و پا زدن بیهوش شده بود

عروسی دومی که دعوت بودیم عروس خانم عباسی حسابداره بابا محمود بود. دیگه واسه این یکی نگران نبودم چون خداروشکر دختره نازه مامانی اجتماعیه و تازه کلی ام شلوغی رو دوست دارهچشمکچشمک

تو عروسی ام کلی خوشحال بودی و واسه خودت با عروسک دوست داشتنیت که مامانی اسمشو گذاشته پانیسا سرگرم بودی تازه کلی هم سرو صدا میکردی و با خودت حرف میزدی فقط وقتی رقصه نور شد بقلت کردم که نترسی اما دختره گلم کلی ام تازه حال میکرد و دوست داشت وبا تعجب اینورو اونورو نگاه میکرد. تازه کلی هم بچه دورت جمع شده بود میخواستن بوست کنن

آنیسای ناز در حال بازی کردن با پانیسا وسطه عروسی

عروسی سوممون هم عروسی دوست مامانی خاله مسی بود . که خداروشکر اونجا هم خوب و خوش اخلاق بودی و کلی بهت خوش گذشت

دختر نانازم اول از همه حاضر میشه میره مغازه دایی محمد که پایین خونمونه که مامانی و بابایی بتونن حاضر بشن ( آخه مغازه دایی رو خیلی خیلی دوست داری چون بابا جونی و دایی کلی باهات بازی میکنن و بهت خوش میگذره)

اینم خانوم خوشکله قبل از رفتن به عروسی تو مغازه دایی محمد

قربونش برم که واسه اولین باره واسه مهمونی رفتن پیراهن تن کردهمحبتبوس

راستی فرشته نازم تو این ماه اولین سالگرده ازدواج دایی محمد و خاله مهسام بود.بوسبوسرستوران بختیاری دعوتمون کرده بودن اما چون فضاش باز بود واسه اطمینان کلاه بافتنیتو برداشته بودم اما اینقدر سرد بود که از همون اول سرت کردم

جیگرشو برم که اصلا اون شب سرحال نبود و خوابش میومد


دختر ناز و خوشگلم ایشالله عروسی خودت خانمم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)