آنیساآنیسا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

فرشته ناز مهربون

اولین سفرت (سفرنامه)

1394/1/23 19:35
نویسنده : مامان پریسا
374 بازدید
اشتراک گذاری

خانم گلم , قنده عسلم , گل دخترم

توی تعطیلات نوروز امسال تصمیم گرفتیم که به مسافرت بریم اما بازم تا آخرین لحظه مردد بودم که بریم یا نریم چون نمی خواستم گل دخترم توی مسافرت اذیت بشه به خاطره همین نزدیکترین جا یعنی شمال و انتخاب کردیم تا توی ماشین اذیت نشی( البته وقتی شما تو 4 ماه بودی یه سفره دو روزه به خمین داشتیما)

صبح ساعت 5 از خواب پا شدیم که زود راه بیوفتیم تا به ترافیک های نوروزی بر نخوریم البته شما هم اون ساعت بیدار شدی و خوشحال و خندان و پر انرژی بودی. خلاصه راه افتادیم به امیده اینکه تو ماشین بخوابی اما خواب بیخواب و از خوابیدن خبری نبود (آخه همیشه تو ماشین میخوابیو و راه رفتن ماشین برات بهترین لالاییه) تا وقتی وایستادیم و صبحونه خوردیم و دوباره راه افتادیم هنوز بیدار بودی و با خاله مهسا بازی میکردی ولی بعدش خوابیدی تا خوده ساری البته خداییش جاده ها خیلی خلوت بود و خیلی زود رسیدیم

هوا خیلی عالی و تمیز بود و شما هم کلی حال کردیو بازی بازی. چون اطرافتم مثل همیشه شلوغ بود حسابی بهت خوش گذشت و لذت بردی .

یه چیزه خیلی خوب و باورنکردنی تو اونجا این بود که خوابیدن گل دخترم خیلی خیلی خوب شده بود ( در حدی که مامانی تصمیم گرفته بود خونمونو بیاریم شمال) شبا که تا صبح راحت میخوابیدی و فقط یکی دوبار پا میشدیو شیر میخوردی و روزها هم خوابت عالی بود و یه استراحته حسابی کردی ولی کله صبح ساعت 7 بیدار میشیدیو و میرفتی سراغه خاله مهسا و اینقدر ا ا ا میکردی تا بیدارش کنی و باهات بازی کنه بیچاره بعضی وقتا مجبور بود پتو رو بکشه روی سرش و بخوابه تا نبینیش و بیدارش نکنی

البته چون تازه راه افتاده بودی و خیلی هنوز تسلط نداشتی خیلی خیلی بایستی مراقبت میبودیم

وقتی برای اولین بار عینک زدم به صورتت و کلی استقبال کردی و اصلا بهش دست نمیزدی

 

و از اونجایی که خیلی خوشت اومده بود سریع رفتیم و برای عشقول خانم یه عینکه کوچولوی بچه گونه خریدیم

عاشقه این عکستم

از جمله فضولیهای خانم خانما

بابا محمود برای هر بار خوابوندت میزاشتت توی کریرت و پتو هم مینداخت روی دسته کریر که سرما نخوری و اینقدر راه میبردت تا بالاخره خوابت ببره

وقتی هم میرفتیم بیرون تا بگردیم قشنگ تو کریرت میموندی و اطرافتو نگاه میکردی و لذت میبردی

 

یا با عروسکت سرگرم بودی

آقا رایان و گل دختر من ( دو تا فرشته کوچولومون)

برای برگشت تصمیم گرفتیم از نور و محمود آباد بیایم که هم یکی دو روزی هم اونجا بمونیم و هم یه سری به ایران کتان بزنیم اماااااااااااااااااااااا

صبح که از خواب پا شدیم که راه بیوفتیم احساس کردم یه ذره دمای بدنت بالاست و اندازه که گرفتم تب نداشتی اما یه خورده دمای بدنت بالا بود خلاصه راه افتادیم اما تو ماشین خیلی بیقرار بودی و من و خاله مهسا اینقدر که با چیزای مختلف و شعرهای مختلف سرت را گرم کردیم دیگه کم آورده بودیم

 

بالاخره رسیدیم نور اما علی رغم اصرارهای بقیه ما مخالف موندن بودیم چونکه شما خیلی بیقرار بودی خلاصه قرار شد یه سر بریم ایران کتان و بعدشم اکبر جوجه نور که نمیشه هیچ رقمه از دستش داد و راه بیوفتیم به سمت خونه
اما چشمت روزه بد نبینه همین که میخواستیم تازه لباس انتخاب کنیم و مشغول بشیم خانم خوشگله من شروع کرد طوری که هیچ رقمه آروم نمیشد نه تو ماشین نه تو بغل نه با استامینوفن لباسشو کم کن سردش نشه دوباره طنش کن و خلاصه اینکه دختر نازنینم خیلی خیلی اذیت شد و بیقرار بود و ما هر کاری میکردیم موفق نمیشدیم آرومت کنیم تا اینکه بالاخره تو بغلم در حال شیر خوردن خوابت برد و با سلام و صلوات که نکنه بیدار بشی بعد از یه نیم ساعت که تو بغله بابا محمود بودی گذاشتیمت توی کریر

این عکسم خاله مهسا تو اون شرایط ازت گرفت که حتما توی وبلاگت بزارمش

ولی خداییش بعدش رفتیم اکبر جوجه و حسابی خستگیمون در اومد و راه افتادیم به سمت خونه اما بعد از بیدار شدن دوباره شروع کردی و بیقرار بودی البته نه به شدت سریه قبل تازه کلی هم رو مامانی بالا آوردنی و حسابی گنده کاری کردی

خلاصه بالاخره رسیدیم خونه اما شما همچنان نا آروم بودی و متاسفانه فرداش سیزده به در بود و دکترت نبود  انگار از تو داغ بودی و نا آروم که خوشبختانه پس فرداش بدنت ریحت بیرون و جوشای ریز قرمز تقریبا تو کل بدنت البته بیشتر روی سرت و بالاخره خانم طلا آروم شد

عزیز دردونه من مامان طاقت بیماریتو نداره همیشه سرحال و پر انرژی باش

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)