آنیساآنیسا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

فرشته ناز مهربون

مروارید کوچولو خوش اومدی

مروارید کوچولوهای نازنین به خونمون خوش اومدین      نازنین دخترم , یه چند وقتی بود که مدام بیقراری میکردی و آب دهنت می اومد و همش میخواستی اشیا سفت رو محکم رو لثه هات بکشی و بخارونیشون. تا اینکه آقای دکتر گفتن بببببللله مروارید کوچولوها دارن خودشون رو برای بیرون اومدن آماده میکنن و لثه های ناز نازیت متورم شده بودن. با اینکه مروارید کوچولوها به موقع و سر وقت دارن خودشونو نشون میدن اما مهربون مامانی رو  خیلی اذیت کردن. تقریبا یه یک ماهی هست که شبا خیلی بیقراری میکنی و یه دفعه از خواب میپری و وحشتناک گریه میکنی   الهی بمیرم که دختر نازنینم اینقدر درد کشید و اذیت شد ای کاش میتونستم به جات این درد و ت...
16 دی 1393

اولین غذای کمکی

عزیز دل مامانی بالاخره انتظار به پایان رسید و و دختر کوچولویه مامانی غذا خور میشه.  طبق معمول هر ماه قرار بود 26 آذر ماه برای چکاب ماهیانه پیشه دکتر مرتضوی بریم اما از بیمارستان تماس گرفتن و قرارمون رو یک روز به عقب افتاد.به توصیه آقای دکتر از همون شب غذای کمکی شما نازنین رو شروع کردیم. جیگر طلا مامانی اولین غذای شما یه فرنی خوشمزه بود که با شیر خودم وآرد برنج درستش کردم البته زیاد نجوشوندمش که ارزش غذایش از بین بره فقط در حد گرم شدن .راستی از امشب آب جوشیده هم میتونم بهت بدم اینم وسایل گل دختر برای سرو اولین غذا بابا جونی که خیلی منتظر چنین روزی بود و لحظه شماری میکرد که زودتر غذا خور بشی اولین قاشق غذا رو بهت دا...
16 دی 1393

5 ماهگیت مبارک

شیرین طلای مامانی 5 ماهگیت مباااااارک دختر نازنینم, عسلک مامانی داری روز به روز شیرین و دوست داشتنی تر میشی . دلبرکم , هزار ماشالله دیگه خیلی شیطون شدی و بعضی وقتا تو بغلم نمیتونم کنترلت کنم و همش دست و پا میزنیو وول وول میخوری و میخوای خودتو پرتاب کنی اینور اونور. دستتو دراز میکنی تا اشیای اطرافتو بگیری و بزاری تو دهنت. هر چیزی  هم که دستت میرسه سریع میذاری تو دهنت و شروع به خوردنشون میکنی. اینم از عکس 5 ماهگیت تو این ماه میتونی غلت بخوری البته نه به صورت کامل ولی تا نصفه غلت میخوری و سعی میکنی اسباب بازی های اطرافتو بگیری.  اسباب بازیهایی هم که به دستت میدمو و پرتشون میکنی اینور انور حرف زدناتم که خیلی خیلی...
1 آذر 1393

تولد مامان جونی

نازنین دخترم امسال تصمیم گرفتم حالا که خونمون نزدیکه خونه مامان جونیشون شده, واسه تولدش سورپرایزش کنم به همین خاطر مراسممو دو سه روزی زودتر گرفتم که هم شک نکنه و هم اینکه جمعه باشه که بابا محمود خونه باشه تا بتونه بهم کمک کنه. ما که گفتیم خونه عمه فرزانه دعوتیمو و شب میخوایم بریم اونجا , خاله مهساشونم گفتند خونه داییش دعوتن , دایی مسعودم گفت شب میرم خوابگاه. خلاصه من از روز قبلش یواشکی کارامو کم و بیش میکردم اون روزم از صبح با بابایی مشغول بودیم البته خاله مهسا هم بعدازظهر اومد کمکمون که هم واسه مهمونی کمکم کنه و هم واسه شما خوشگل خانوم تل و گل سر واسه رفتن به آتلیه درست کنیم. آخه صبحش آزمون داشت. فکر همه چیز رو کرده بودیم که کسی سوتی نده...
4 آبان 1393

4 ماهگیت مبارک

مهربان دخترم چهار ماهه شد. شیرینی زندگیم 4 ماهگیت مبارک مهربونم خداروشکر روز به روز بزرگتر میشی و هر روز یه مهارت و کار جدید یاد میگری و با شیرین کاریات کلی شادی به خونمون آوردی عاااااااااااااااااااااااااااااااااشقتم دختر نازم تازه کلی هم خوش اخلاق و خندون و پیش هیچ کس غریبی نمیکنی دلبند مامانی , واکسن 4 ماهگیتم خداروشکر بخیر گذشت و تب نکردی. البته نسبت به واکسن دو ماهگی بیشتر گریه کردیا اما خداروشکر خیلی اذیت نشدی( جیگرشو برم من که اینقدره دخترم قویه) تو این ماه رنگ ها واست یه جذابیت دیگه ای داره و کاملا گردنتو همراه با چشات به سمت اشیا می چرخونی (بالا . پایین. چپ. راست) . از ابتدای این ماه هم کتاب تقویت هوش نوزاد ر...
4 آبان 1393

اولین عروسی

پرنسس کوچولوی مامانی تو این ماه 3 تا عروسی دعوت بودیم اما وقتی کارتهای عروسی برامون آوردن اصلا خوشحال نشدم.آخه اولین تجربه عروسی رفتنت بود و نمیدونستم چه واکنشی میخوای نشون بدی .آخه معمولا بچه ها جاهای شلوغ رو خیلی دوست ندارن. خلاصه عزیز دلم کلی نگرانت بودم که نکنه اذیت بشی اولین عروسی که دعوت بودیم عروسی یکی از دوستای خانوادگیمون توی استان سمنان بود. رفتنه که خداروشکر همش تو ماشین خواب بودی. وارد سالن که شدیم کلی آدمهای جدیدی دیدی اما خداروشکر گریه نمیکردی و کلی هم خوشحال بودی. اما چیزی که واسم خیلی عجیب بود این بود که خیلی هم عروسی رو دوست داشتی و با آهنگ حال میکردی. طوریکه که اصلا نمیتونستم جولوتو بگیرم مدام دست و پا میزدی و خوش...
3 آبان 1393

3 ماهگیت مبارک

مبارک مبارک سه ماهگیت مبااااارررررررررک فرشته ناز مهربونم , باورم نمیشه که بالاخره سه ماهه شدی. عسل طلای من, سه ماهه اول زندگیت و با خوبی و خوشی پشت سر گذاشتیم و خداروشکر گریه هات کمتر شده و حسابی دختر ماهی شدی.البته هنوز خوابوندنت با گریه همراهه .با  اینکه تو بغلم در حین راه رفتن میخوابی ولی هنوز گریه میکنی. هزار ماشالله وزنت تو این ماه 5800 شده و قدتم 59 سانت شده. جیگرکم عاشقتم , همیشه یادت باشه که مامان پریسا و بابا محمود یه عالمه دوست دارن قربون دختر نازم برم که تواین ماه کلی مهارت جدید کسب کرده اینم عکس سه ماهگیت آنیسا جونم دلبری کردنات دیگه شروع شده و با خندههات کلی برامون دلبری میکنی تازه بع...
1 مهر 1393

دختر نازم روزت مبارک

                                          تقدیم به بهترین دختر دنیا خداوند لبخند زد و دختر آفریده شد لبخند مهربون خداوند                                                        روزت مبارک دخترم, نفسم, عمرم, همه وجودم ...
1 مهر 1393

2 ماهگیت مبارک

  دختر طلای مامانی دو ماهگیت مبارک آنیسای عزیز و دوست داشتنی بودنت کنارمون خیلی واسمون آرامش بخش و لذت بخشه و خیلی خیلی به وجودت عادت کردیم     هنوز متاسفانه خوابیدن یا شیر خوردن و کلا برنامه زندگیت رو روال نیوفتاده و به زندگی بیرون از رحم مامانی هنوز عادت نکردی و همچنان گریه های بی وقفت ناراحتم میکنه آخه خودت خیلی اذیت میشی و وقتی شروع به گریه میکنی آروم کردنت خیلی سخته . البته خداروشکر بعد از چله خیلی بهتر شدی ولی همچنان شبا تا دیر وقت بیداری و گریه میکنی و ما هم به صدای سشوآر رو می اوریم که صدای محیط داخل رحم رو برات فراهم کنی. هنوزم دوست داری تو بغل بخوابی و ساعت ها باید راه بری تا آروم بشی و خواب...
1 مهر 1393